هانیه توسلی با بازی روان خود در فیلم «دهلیز» توانست هم نظر مخاطبان فیلم و هم هیات داوران سی و یکمین دوره جشنواره فیلم فجر را به خود جلب کند و سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را از آن خود کند. گفتوگوی پیشرو که در روزنامه شرق منتشر شده، درباره بازیاش در نقش "شیوا" در فیلم «دهلیز» است.
خانم توسلی! برای ایفای نقش شیوا در فیلم «دهلیز» جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را دریافت کردید. چه احساسی داشتید؟
بهنظرم جایزه یعنی تشویق، یعنی تایید افرادی بهعنوان داور که از من بیشتر تجربه دارند. وقتی این افراد به کسی جایزه میدهند مایه خوشحالی است. طبیعتا من هم وقتی جایزه را گرفتم حس خوبی داشتم. منتهی قرار نیست کسی که جایزه گرفته یکباره اتفاق عجیبی برایش بیفتد، یا مثلا راهی که میرود را تغییر دهد.
هر جای دنیا وقتی یک بازیگر جایزه میگیرد زندگی کاریاش تغییر میکند. مثلا با دریافت جایزه اسکار دستمزد بازیگر بالا میرود و توجهات به سمتش معطوف میشود. اما ظاهرا در ایران شرایط قبل و بعد از جایزهگرفتن تفاوتی ندارد. چرا؟
اگر بخواهیم شرایط سینمای ایران را با خارج مقایسه کنیم، به تضادهای بزرگی میرسیم؛ چه درمورد دستمزد، چه در فروش فیلم، و چه در امکانات ساخت. مثل اینکه بپرسیم یک نفر یک مسیر طولانی را با دوچرخه طی میکند و نفر بعدی همان مسیر را با جت، حالا کدامشان سرعت بیشتری دارند؟ خب مشخص است. این دو وسیله در جای خودشان جذاب و گرانقدرند، ولی در بحث سرعت نمیشود آنها را با هم مقایسه کرد. بنابراین در ایران ممکن است کسب جایزه سیمرغ در یک برهه از زمان توجهات را جلب کند اما به این معنی نیست که یکباره دستمزد نجومی بالا برود یا پیشنهادات 10برابر شود.
جایزه برای شما چه دستاوردی داشت؟
بازیام و زحمتی که کشیدم، دیده شد و البته این جایزه را میشود به نوعی موفقیت برای فیلم هم دانست. همیشه گفتهام یک بازیگر خوب اگر بسیار زحمت بکشد ولی فیلم دیده نشود ناخودآگاه بازی او هم دیده نخواهد شد.
چطور به «دهلیز» رسیدید؟
بهروز شعیبی را از 12سال پیش میشناسم، زمانی که در فیلم «شبهای روشن» دستیار دوم کارگردان بود. همان زمان علاقه داشت کارگردانی کند و فیلم کوتاه هم میساخت. بعد از آن با ایشان در تماس نبودم، اما میشنیدم تله فیلم میسازد و جدی کارگردانی را دنبال میکند. بازیشان هم در فیلم «طلا و مس» دیده شد. اما موردی که باعث میشود بگویم اولین فیلم یک فیلمساز، فیلم خوبی است (گذشته از اینکه فرض کنیم، کارگردان را میشناسم یا نه) تهیهکننده فیلم است. یعنی وقتی تهیهکننده فرد باسابقهای است و در کارنامهاش فیلمهای جدی دارد، متوجه میشوم که تهیهکننده قصد تولید فیلم بد را ندارد. تهیهکننده «دهلیز» آقای رضوی بود و کارگردان آقای شعیبی. این دو مورد باعث شد قبل از خواندن فیلمنامه به این نتیجه برسم که دارد یک اتفاق خوب میافتد. بعد که فیلمنامه را خواندم در بدو امر گفتم احساساتبرانگیز است و به ملودرامهای اشکانگیز نزدیک میشود اما از ماهیت و روند قصه خوشم آمد. با آقایان اصغری (فیلمنامهنویس) و شعیبی در جلسهای صحبت کردیم. آقای شعیبی هم نظرش این بود که به سمت ملودرام نرویم، یعنی قصه به اندازه کافی فضای دردناکی دارد و لازم نیست ما این فضا را تشدید کنیم. در نهایت با برخی پیشنهادات و صحبتهایی که شد یکی، دو دیالوگ تغییر کرد و یکی، دو سکانس کوچک هم حذف شد و سکانسهای دیگری جایگزین شد.
تحلیلتان از نقش شیوا چه بود؟
اول دو راه پیشرو داشتم که نقش شیوا را بازی کنم؛ یکی اینکه بگویم او زنی اخمو، زجرکشیده و محکم است. بعد فکر کردم نمیتوانم این محکمبودن را در فیزیک نشان دهم. در عین حال شیوا با وجود محکمبودن از درون شکسته است. اینجا باید بگویم علی سرابی در بازی به من خیلی کمک کرد. فیزیک من طوری است که خیلی صاف مینشینم و شاید یک نفر که من را نمیشناسد یا با من صمیمی نیست، احساس کند مغرورم. علی سرابی به من گفت تو در فرم بدنت ایستایی داری. تایید کردم و گفتم نمیخواهم این ایستایی در شخصیت شیوا وجود داشته باشد. شیوا باید شکننده باشد و از ایشان خواستم هرجا که این ایستایی را در من دید تذکر بدهد. از مراحل دورخوانی دقت کنم که شیوا زنی از درون مچاله و شکسته و نمیتواند خیلی تند راه برود. سعی کردم فیلتر نرم روی رفتارش بگذارم و اگر دقت کنید، حتی نگاههایش هم تند نیست یعنی یکباره صورتش برنمیگردد.
به همین دلیل یک مقدار خمیده راه میرفتید؟
بله. سعی کردم یکمقدار خمودگی را بدون اینکه محسوس باشد، نشان دهم. البته خمودگی نه به معنای قوز کردن. سعی کردم نرم بودن در راهرفتن و حالت نگاهش دیده شود.
در رفتار و بازی شما در «شبهای روشن» معصومیتی وجود داشت که ناخودآگاه از شما یک الهه میساخت؛ یک الهه دستنیافتنی که بهراحتی نمیشود در واقعیت با او روبهرو شد. چون رابطه عاطفی که در فیلم به وجود آمد، فارغ از عشقهای معمولی بود...
چه تعریف جالبی! کسی تا به حال درمورد کاراکترم در «شبهای روشن» چنین تعبیری نداشته.
اما شیوا هم معصومیت دارد، منتها شخصیت ملموس و قابلتعمیم است که بدون داشتن تقصیری، زیر مشکلات له میشود.
بله. شیوا از جنس مردم است.
چقدر درباره شیوا تحقیق کردید؟
در یکسری موارد با تحقیق برای نقش موافقم. مثلا اگر بخواهم نقش غیرعادی بازی کنم یعنی من هانیه توسلی 34ساله و در ایران زندگی میکنم. بخواهم نقشی را بازی کنم که نسبت به آن شناخت ندارم. مثل نقش دکتری که در آلمان بزرگ شده یا زنی که مهندس معدن است.
نقشی که به زندگی و مراودات شخصیتان ربطی ندارد؟
بله و مابهازای آن را هم زیاد ندیدهام. اما شیوا در ناخودآگاه همه ما وجود دارد. چون همه ما در این جامعه زندگی میکنیم. اینکه شما میگویید قابل تعمیم است به این دلیل است که از این نوع افراد در جامعه ما زیادند. من در نزدیکانم زنانی دیدهام که بار زندگی را به دوش میکشند. جالب است به شما بگویم شعیبی مستندی درمورد زنان سرپرست خانوار ساخته بود. مستندی که شهرداری مکانی را درست و به زنانی که سرپرست خانوادهاند کمک میکند تا منبع درآمد داشته باشند. مستند را قبل از شروع فیلمبرداری دیدیم. هم این فیلم کمک کرد و هم تجربیاتی که خودم داشتم و از همه مهمتر خود قصه و موقعیتی که فیلمنامهنویس ترسیم کرده بود. وقتی زنی در عینکسازی کار میکند یعنی جنم کار دارد. فقط گوشه خانه ننشسته که خودش را بزند و از کسی کمک بخواهد. در ضمن پیگیر کارهای همسرش است و از فرزندش مراقبت میکند. وقتی خودم را جای این فرد میگذارم، خودبهخود این شناخت شکل میگیرد و دیگر نیازی نیست درمورد آن تحقیق میدانی کنم. اما درمورد نوع کارش لازم بود که شناخت پیدا کنم. همه ما به عینکفروشی مراجعه کردهایم، اما من تا به حال به عینکسازی نرفته بودم، جایی که شیشه عینک را تراش میدهند. یک کار تخصصی است. دو جلسه قبل از فیلمبرداری به کارگاهی که لوکیشن فیلم بود رفتم و به من یاد دادند که چطور ابزار را در دست بگیرم و با دستگاه کار کنم.
شیوا تنها به دلیل نبود شوهرش، مجبور است از نظر مالی خانوادهاش را تامین کند. چون بهزاد در نهایت به دلیل حادثهای مرتکب قتل میشود.
ولی موقعیت پیچیدهای دارد؛ بر اثر یک اتفاق کسی را به قتل میرساند و هر روز ممکن است اعدامش کنند. این موقعیت روی شیوا فشار میآورد. موقعیتی محسوس و غیرعادی، اما قابل درک است و میتوانم فکر کنم اگر بهجای شیوا بودم چطور بودم و بعد گریم و لباس و... به شکلگیری آن شخصیت کمک کردند.
مهمترین آدمی که شیوا با آن سروکار دارد، امیرعلی بود. با او چطور کار کردید؟
بی تعارف بگویم بازی با محمدرضا شیرخانلو تجربه شیرینی بود. هفتسالهای که به معنای واقعی بازیگری را بلد بود. قبل از این فیلم تجربه بازیگری داشت. حتی 30 اجرا همراه با دیالوگ در سالن اصلی تئاترشهر داشت. علی سرابی هم به عنوان بازیگردان با ایشان تمرین میکرد که دیالوگهایش را حفظ کند. پلانی بود که من دست امیرعلی را گرفته بودم و با هم میرفتیم. این پلان را به دلایلی 12، 13مرتبه تکرار کردیم. ولی هربار دیالوگهایش را میگفت و خسته نمیشد. با اینکه سن کمی داشت ولی میشد روی او حساب کرد.
تا به حال با آقای عطاران بازی کرده بودید؟
چند ماه قبل از «دهلیز» در سریال «قلب یخی» با هم کار کردیم. آنجا نقش یک زن جاسوس را بازی میکردم و آقای عطاران وکیل بامزهای بود.
هنگام کار موقعیت خندهدار پیش نمیآمد؟
در «قلب یخی» بعضی وقتها کافی بود که رضا عطاران هیچ کاری نکند، ولی میمیک صورت و لحنش طوری بود که واقعا میخندیدم.
در «دهلیز» هم همینطور بود؟
نه. رضا عطاران بازیگر درجه یک و پارتنر خوبی است. برای اینکه کار برایش جدی است. از زمان دورخوانیها به کار جدی نگاه میکرد. زمانی که نقش بهزاد را بازی میکرد واقعا احساس میکردیم که یک نفر را کشته و نمیداند چه کند.
یکی از سکانسهای کلیدی برخورد پدر و پسر در زندان بود. آن سکانس چطور شکل گرفت؟
سکانس پرپلان و سختی بود. خاطرم است در یک روز تمام نشد. یکسری از پلانها برای روز بعد ماند. برداشتهای زیادی در این سکانس داشتیم. چون نگاههایمان حساس بود. به نظرم بهروز شعیبی انصافا کارگردانی خوب است. چون میداند چه میخواهد.
نظرتان درباره پایان فیلم چیست؟
دوست نداشتم اینطوری تمام شود.
به نظر شما چگونه باید تمام میشد؟
البته پایان فیلم قطعی نیست و یکی از حسنهای فیلم همین است. ولی صحنهای که امیرعلی به مادربزرگ میگوید، پدرم را ببخش، آنقدر بازیاش خوب و تاثیرگذار است که آن بخش را دوست دارم. اما به نظرم در کل این پایان احساساتبرانگیز و ملودرام است. سکانس آخر پراشک و سوز وگداز شد.
در فیلم بازی شما هم اشک بیننده را درمیآورد. آیا خوب است یا بد؟
باید مثال بزنم. در «دهلیز» دیالوگی وجود دارد که امیرعلی از من میپرسد چرا ماشین نمیخریم؟ نوع کارگردانی اینطور است که دست فرزندم را گرفتهام و به او نگاه نمیکنم، اخم کردهام و در فکرم و در پیادهرو در حرکت هستیم. امیرعلی هم همینطور صحبت میکند. فرض کنید این صحنه طور دیگری کارگردانی میشد. مثلا من در ایستگاه اتوبوس نشستهام. بچه هم نشسته و کلوزآپی از من دیده میشود که از چشمانم یک قطره اشک در حال افتادن است. بچه با لحن غمگین میگوید مامان، ما چرا ماشین نداریم؟ بعد میگویم عزیزم میخریم. دیالوگ همان دیالوگ است ولی نوع کارگردانی و بازی روی یک نقطه تاکید میکند تا تماشاگر بگوید آخی، اینها ماشین ندارند. کلا صحنه سوزناک میشود. در کل اینکه بازی من اشک بیننده را دربیاورد، بستگی دارد که مخاطب چه کسی باشد؟ اگر قرار باشد شما را گریه بیندازم بهعنوان فردی که در مطبوعات کار میکند و نگاه تخصصی دارید، خوب است یعنی بازی من تاثیر گذاشته. اما ممکن است سلیقه عامیانه با دیدن یک فیلم هندی هم گریه کند.
سختترین سکانس فیلم چه بود؟
همان سکانس زندان. روبهروی بهروز نشستم و او میگوید قرار است اعدامم کنند ولی نمیخواهم بمیرم و من گریه میکنم. آنجا گریهام واقعی بود. البته همکارانم میدانند من کسی نیستم که بتوانم سر صحنه به راحتی گریه کنم. معمولا به کمک بچههای گریم نیاز دارم. ولی در آن سکانس با وجودی که در اول هم کمک گرفته بودم، گریهام بند نمیآمد. اتفاقی هم افتاد که مجبور شدند صحنه را دوباره تکرار کنند.
چه اتفاقی؟
بهروز شعیبی گفت چون ملاقات در روز عادی انجام شده باید تعدادی ملاقاتکننده پشتسرم دیده شوند. پلانهای من دوباره تکرار شد. کلا در سکانسهایی که باید گریه کنم و احساساتی شوم فشار زیادی تحمل میکنم.
آیا فیلم درباره قصاص است؟
زیرساخت قصه درمورد قصاص، اما اصل آن درمورد اخلاق است. اینکه افراد با هم بهتر برخورد کنند. اگر کار بدی کردند، عذرخواهی کنند و همدیگر را بیشتر دوست داشته باشند. خود من بعد از قتلی که در پل رومی اتفاق افتاد، فکر کردم چطور ممکن است دو نفر راننده که همدیگر را نمیشناسند، بهخاطر بحث پیش پا افتاده یکی، دیگری را میکشد. در حالیکه موضوع با یک عذرخواهی میتوانست تمام شود. به این دلیل که تحملمان پایین آمده. یکی از سکانسهایی که در «دهلیز» دوست دارم این است: بهزاد دست امیرعلی را میگیرد و میگوید از این آقا عذرخواهی کن. شاید منتقدان فیلم بگویند خیلی روست. اما معتقدم فیلم درباره این است که شجاعت داشته باشیم و بابت کارهایمان عذرخواهی کنیم. میتوانیم این نکته را در کل جامعه بسط دهیم؛ از سیاستمداران و نمایندگان مجلس گرفته تا مردم عادی و همینطور خودم.
وقتی فیلمنامهای را میخوانید به تاثیراتی که روی جامعه میگذارد فکر میکنید یا صرفا جنبه سینمایی فیلم برایتان مهم است؟
این هم جزو مواردی است که نمیتوان نسبت به آن بیتفاوت بود. برای اینکه ما در این جامعه زندگی میکنیم. شاید اینکه تاکنون در برخی فیلمها بازی نکردم به دلیل اثراتی بود که روی جامعه میگذاشت.
مثل فیلم «پایاننامه»؟
بله. البته منظورم این است که بر اساس یکسری معیارها در ذهنم (چه درمورد ماهیت فیلم و چه درمورد نقش) نقشها را بازی میکنم. چون احساس میکنم برخی نقشها مدل من نیست.
یعنی چه؟
نمیخواهم وارد جزییات شوم اما به فیلم هم بستگی دارد. مثلا اگر قرار باشد به زندگی یک فرد آسیبدیده از منظر آسیبشناسانه نگاه کنیم، مهم است کارگردانی و نوع فیلمنامه آسیبشناسانه باشد. ولی اگر قرار است یک فیلم تجاری ساخته و به خاطر این نقش بخواهند فروش فیلم بیشتر شود، آن وقت نمیپذیرم.
ولی گاهی اوقات در برخی فیلمها بازی کردید که توقعات را برآورده نکرده. چرا؟
نمیتوانم از کارنامهام صددرصد دفاع کنم. اما اگر فیلم بد هم بازی کردهام شاید در حد سهفیلم بوده. نه اینکه بگویم همهشان بهجز این سه، فیلمهای خوبیاند. منظورم این است که در آن حد بودند که بتوانم از آن نقشها دفاع کنم. اما در آن دو، سه فیلم به دلیل موقعیت مالی بازی کردم. البته این موضوع به چهار، پنجسال پیش برمیگردد. حتی سریالهایی که بازی کردهام برایم مهم بوده که نقشها خوب باشند. سه یا چهار سریال بازی کردهام و هرکدام برایم قابل احتراماند مانند «میوهممنوعه» و «وفا».
حضورتان در تئاتر به تحصیلاتتان برمیگردد؟
بله. من از 17سالگی تئاتر کار کردهام. از 15سالگی که در همدان زندگی میکردم به این کار علاقهمند شدم و قبل از اینکه به دانشگاه بروم فن بیان و روی بدنم کار میکردم. کتاب میخواندم، برای دیدن نمایشها به تهران میآمدم. گاهی اوقات به آن همه ذوقوشوقی که داشتم حسرت میخورم. خیلی از جوانان را میبینم که میخواهند بازیگر شوند. میبینم تصور آنها از بازیگری این است که فقط عکسشان چاپ شود. در حالی که هیچ تحصیلاتی در این زمینه ندارند و دو کارگردان جهانی سینما را نمیشناسند. مثلا هیچکاک و بهرام بیضایی را نمیشناسند.
در انتخابات اخیر نشان دادید که مسایل جامعه همچنان برایتان مهم است. این موضوع از کجا نشات گرفته؟
واقعا نمیدانم از کجا ریشه گرفته. بالاخره هر آدمی یکجور بزرگ میشود. ضمن اینکه من یک بازیگرم و نمیتوانم ادعا کنم که فعال اجتماعی هستم. خیلیها نمیخواستند در انتخابات اخیر شرکت کنند به دلیل جوی که وجود داشت. سعی کردم همه را برای این کار ترغیب کنم. اصولا با انفعال مشکل دارم. دوست دارم افرادی که در بطن جامعه زندگی میکنند با هر عقیدهای به شرط اینکه ملون نباشند پای عقایدشان بایستند.
به تربیت خانوادگیتان برمیگردد؟
فکر میکنم بله. چون پدرم هم اینگونه بود. اصولا از ریاکاری متنفرم. از کودکی اینطور بودهام. از افرادی که در روابط عاطفیشان خیلی غلو میکنند و قربان صدقه میروند میترسم. من ساده احوالپرسی میکنم ولی وقتی این احوالپرسی غلوآمیز شود، به نظرم بیشتر اداست. اگر از کسی خوشم یا بدم بیاید طرف خودش متوجه میشود. اگر با کسی به هر دلیل مشکلی داشته باشم نمیروم بگویم عزیزم قربانت بروم. ممکن است عادی سلام و علیک کنم و بگذرم. به همین دلیل اینکه میگویند من سیاسی نیستم به نظرم جمله جالبی نیست. چون مخصوصا ماها که کارهای هنری انجام میدهیم، نمیتوانیم نسبت به مسایل بیتفاوت باشیم. بنابراین این بیتفاوتی اشتباه است.